هم قطاران سلام
امیدوارم که تا این جای کار از منو نوشته هام راضی باشید و به دردی خورده باشیم.
متاسفانه من تا چندهفته اینده نمی تونم بهتون سر بزنم و یا این که برای دلم...برای دلتون ...بنویسم.به زودی بر می گردم
شادباشید و سرافراز
                                           خدانگهدارتون

تلنگر۳

توصیف مملکت اسلامی در قرن۲۱:

ساعت  7 صبح است و من از قفسی به نام کانون گرم خانواده وارد قفسی شلوغ تر و خفقان اورتر  به نام جامعه اسلامی می شوم.

مثلا قرار است در مدرسه تحت نظر و ؟انبیای الهی  تحصیل علم کنم و برای زندگی-شاید هم مردگی-اماده شوم.

در جلوی چشمانم همه چیز می بینم جز شهری اباد و ازاد و مردمی که همه چیز هستند جز خلیفه الله.

خواهران دینی ام را می بینم-البته با چشم دل-که در حالی که سر خود را پایین نگه داشته اند و سخت مراقب اند که نکند چشمشان جانوری دو پا و غیر قابل تحمل به نام برادر دینی را ببیند وارد جایی شبیه به دبیرستان می شوند.

نا مرد های ریشو را هم می بینم که :

عده ای که تعدادشان  زیاد است و به برکات جامعه اسلامی و غنای فرهنگ اسلامی روز به روز  به تعدادشان افزوده می شوند در حالی که در این فکر اند که از کدام خیابان –یا شاید هم بیابان-بروند که دبیرستان دخترانه ای-و نه کمتر- در ان باشد و احتمالا بوق هم بزنند برای برگشت ادرس خوابگاه دانشجویان بخت برگشته را مرور می کنند.

عده دیگری سرد و بی احساس به دنبال بد بختی خود هستند.عده اندکی هم برای خود و صد البته برای جامعه خود افسوس می خورند.-عده ای هم از سر گرسنگی-

در همین احوالم که بوق تریلی مانند پیکانی که عمر ان از عمر پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی بیشتر است و چندین و چند کت و شلوار از ان بیشتر پاره کرده مرا به دیگران می اورد و این به ان معنی است که باید تا لحظاتی دیگر با مشتی ادم ریشو و فشاری دسته و پنجه خورد کنم-پیروزی خون بر شمشیر- سریع سوار می شوم و بعد از کلی چاکریم و مخلصیم و I LOVE YOU  و... -مخصوصا اخری-به سر چهار راهی می رسیم و من سخت در این فکرم که چرا همه مردم کوررنگی دارند و قرمز را سبز می بینند؟هذا عجیب

در همین حین اغای راننده که گیسوان خود را در اسیاب سفید کرده متلکی اب دار نثار خانم راننده کناری می کند و جیمز باندی در حالی که مردم شهید پرور با    سلام و صلوات و چند چیز دیگه بدرقه یمان می کنند از چهار راه زندگی می گذرد.

خلاصه...بعد از کلی ماجراها  ما را جلوی درب مردسه تی می کند و در حالی که با ریش خود-تنها چیزی که برایش باقی مونده- ور می رود خواهری را که از رو به رو می اید و مشغول تنظیم دقیق روسری خود است، نگاه می کند و از من دور می شود.می رود...به کجا؟نمی دانم...ولی...

می توانم حدس بزنم.

     

 

   

تلنگر۲

((به نام انکه جان را فکرت اموخت))

احساس یا عقل؟

سلام

حتما بارها و بارها مخصوصا زمانی که به اصطلاح روانشناسان روانی و یا پدر و مادرها نصیحتتان می کنند شنیده اید که می گویند:

((جوانی و بلوغ دوره حساسی است...در این زمان جوانان بر اساس احساسشان تصمیم می گیرند و احساسشان بر عقلشان حاکم است و ...))

بله...موضوع بحث امروز ما این است که: کدامیک باید بر دیگری حاکم باشد؟عقل یا احساس؟

به نظر من باید صد در صد احساس بر عقل و کلا بر همه چیز حاکم باشد.می گویید چر؟عرض می کنم:

1. حتما شما هم قبول دارید که ادمی تشکیل شده از چند چیز.از عشق...از نفرت.در این جا تنها به همین دومورد اکتفا می کنیم.

از شما ...اره خود تو...سوالی دارم و ان این که اگر این دو(عشق و نفرت) را از  ادمی، از من از تو بگیرند دیگر ایا چیزی برای ابراز وجود داریم؟ایا اصلا دیگر برتری از حیوانات داریم؟به خدا نه.ادم ها هر عملی که انجام می دهند می خواهند به چیزی برسند(عشق) و یا از چیزی فرار کنند(نفرت).

خوب حالا می پرسی این چه ربطی به بحث داشته؟

ربط داشته...خیلی هم ربط داشته.مگر عشق یک نوع احساس ان هم بالاترین و زیباترین احساس نیست؟

مگر نفرت احساسی و درست مقابل عشق نیست؟

خوب فکر کنم دیگر این یک دلیل را توضیح کافی داده باشم.

2.می دانی که تمامی کارها و تصمیماتی که ما ادم ها در طول زندگی می گیریم و انجام می دهیم را اول حس می کنیم و بعد توسط اعصاب به مغز(عقل)فرستاده می شوند و مغز اگر درست کارکند پیامی را صادر می کند.به عنوان مثال:

وقتی شما زخمی می شوید ابتدا اعصاب شما پیام درد را (حس) می کنند و سپس ان را به مغز می فرستند.

وقتی شما غذا می خورید ابتدا (حس) می کنید که سیر شده اید و بعد مغز فرمان می دهد که دیگر غذا نخورید

وقتی شما خبر نا گوار و یا پیام شادی بخشی را می شنوید،ابتدا احساس شادی می کنید و بعد جسمتان(مغرتان)شروع به رقص و شادی و یا گریه و زاری می کند.

و...

3.همان طور که می دانید امروزه در پزشکی های پیشرفته و در عمل های جراحی  مهم و حیاتی پزشکان می توانند بخشی از مغز را به راحتی بر دارند و یا ان را پیوند بزنند و یا ... خلاصه در مغز تغییر بوجود می اید.حال از شما خواننده جوانی که وقت خود را صرف خواندن این متن می کنید می پرسم: ایا شما حاظرید زندگی خود را بر پایه و اساسی بنا نهید که به این اسانی قابل تغییر است؟ایا حاضرید یک عمر با چیزی که از مقداری رگ و سلول و عصب ساخته شده سر کنید و ان را الگوی و راهنمای خود قرار دهید؟اگر پاسختان مثبت است که من شخصا برای شما و برای خودم متاسفم چون:

      بنی ادم اعضای یکدیگرند             که در افرینش ز یک گوهرند

     چو عضوی به درد اورد روزگار         دگر عضو ها را نماند قرار

 

4.احساس تنها چیزیه که توی این دنیا قابل تغییر نیست-البته احساس حقیقی و نه هوس- و تنها چیزیه که ساخته دست بشر نیست و ما ان را از پدر و مادرمان به ارث نمی بریم.احساس را خداوند افریده و به صورت امانت نزد ما گذاشته است.احساس MADE IN GOD است. بیایید امانت دار خوبی باشیم و از این گوهر گرانمایه نهایت استفاده - نه سوء استفاده- را ببریم.

 

5.حتما باز هم شنیده اید که می گویند: خداوند در هنگام افرینش انسان روح خود را (احساس فعلی ما)در کالبد انسان دمیده است.به نظر شما روح خداوند به جسمی یک کیلویی تبدیل شده و یا به چیزی که به پهنای اسمان وسعت وعظمت دارد؟ به کدامیک؟

اهای کسانی که به جهان پس از مرگ اعتقاد دارید...اگر از امانتی که خداوند به شما داه درست استفاده کردید و هیچ چیز را بر ان برتری ندادید و از ان مراقبت کردید  مطمئن باشید که خداوند شما را قبول می کند.چون خودش احساس را به ما داده و اگر ما طبق ان عمل کنیم که دیگر جای حرفی نمی ماند.

 

بیایید با احساس باشیم...

با احساس زندگی کنیم...

با احساس رشد کنیم...

با احساس عاشق شویم...- نه با شهوت و لذت -

با احساس همدیگر را دوست بداریم...

با احساس نسل بعد را بوجود آوریم...

با احساس بچه هایمان را پرورش دهیم...

با احساس بمیریم...

    

   

عقل یا احساس

((به نام انکه جان را فکرت اموخت))
سلام
من از شما خواننده محترمی که وقتتو برای من و نوشته هام می گذاری خیلی ممنونم و می خواستم از شما سوالی بپرسم لطفا به ان پاسخ دهید:
به نظر شما در وجود ادمی عقل باید حاکم باشد و یا احساس؟

سوالی از مادران فردا

سوالی از دختران امروز (مادران فردا):

من از شما سوالی دارم و خواهش می کنم که لا اقل در مورد ان فکر کنید و اگر هم خواستید بر ما منت بگذارید و نظر خودتونم بنویسید:

شما دختران،برای چی ازدواج می کنید؟

برای چی خود را از چاله به چاه می اندازید؟
برای چی الان که دختر هستید و معمولادر کنار خانواده از زندگی به نسبت خوبی بر خور دارید،با وجود این همه ظلم و فساد و کوتاه بینی و تحجری که به نام دین و غیرت در جامعه وجو دارد باز هم می ایید و خود را اسیر اقا بالا سر می کنید؟

نه واقعا چرا؟

چرا ازدواج می کنید؟

ازدواج می کنید که:

 خود را بیش از پیش اسیر کنید؟

کنیز خانه فلانی شوید.

وسیله ارضای هوس های دیگران شوید؟

هر وقت هم نخواستنتان مثل یک وسیله بیرونتان کنند و بچه هایتان را هم ازتون بگیرند؟

من با ازدواج کردن موافقم اما با همسر اختیار کردن نه با کنیز و برده خریدن.

من موافقم که دو نفر بیایند و با شناخت کافی از خود و طرف مقابلشون همه چیز زندگیشون رو قسمت کنند.بیایند و همدیگر را عاشقانه دوست بدارند. همدیگر را فقط و فقط برای خودشون برای وجودشون دوست بدارند و نه برای قیافه و پول و ... .بیایند زندگی را بسازند.بیایند و نسل بعد را تربیت کنند.

از دختران و تمام کسانی که در شرف ازدواج اند و یا دنبال دوست برای ازدواج اند خواهش می کنم که نهایت دقت را در انتخاب طرف مقابل بکنندوهمه جوانب را در نظر بگیرند و از همه مهم تر صداقت.صحبت یک عمر زندگی خود و تربیت نسل اینده است.احتیاط کنید.