سلام
نمی دونم برای کی و چی می نویسم....ظاهرا و تا حدودی باطنا! اینجا سوت و کورِ....اما به هر صورت دوستش دارم...خاطره هامو دوست دارم...
خاطره رو نه خودت میسازی، نه خودت خرابش می کنی....فقط اگه بلد باشی، میتونی نگهش داری....
توی این حدود 5 سالی که کمتر اینجا اومدم و کمتر نوشتم، خیلی اتفاقات افتاده، خدا رو شکر اکثرا هم خوب بودن، اما نمی دونم چرا نتیجه ی کلی و حالتِ حالم بهتر نشده...نمیدونستم، قبلا فکر می کردم می دونم و نمی دونستم، الانم نمی دونم...اما دیگه فکر هم نمی کنم که میدونم....امیدوارم اونی که میخونه، بتونه بفهمه چی نوشتم....اخه واضح نیست که بخوام واضح بنویسمش.....
نمی دونم...یه حسی پیدا شده که میگه: هرچی بیشتر میری و میدوی، نه تنها نمیرسی، که میفهمی مقصد رو رد کردی و داری دور میشی....
همیشه از اون اوایل، شک داشتم....کلا شک داشتم....اخیرا دارم به (شک داشتن) خودمم شک می کنم.....
و تنهایی....و تنهایی .....
و موسیقی....
نمی دونم چرا نمیشه!...چرا نمی ام، چرا نمی نویسم....دلم می خواد بشه...
نمی دونم...خودِ اینجا و (نقاب) رو بیشتر دوست دارم، یا خاطره هاشو...ادمایی که بودن و الان....
هرجوری که بهش نگاه می کنم....یه خورده از من، همیشه اینجا هست.....
...
کاش یه خورده از پارسال مهربون تر باشه
کاش یه خورده از پارسال مهربون تر باشیم...
درود
فقط اومدم که اومدنه بهار رو به همه ی اونایی که قدرشو می دونند و دوسش دارند، تبریک و شادباش بگم
شماها رو نمی دونم،اما من سال 90 رو دوست داشتم، یه خورده سخت بود، ولی خوبی هم زیاد داشت!
ولی خوب...سال 91 رو بیشتر دوست دارم!
امیدوارم که همه ی قشنگتون، به هرچی ارزوی قشنگ داره برسه
امیدوارم که جامعه مون یه خورده آروم تر و رام تر بشه
امیدوارم که وضعیت اقتصادی مردم سروسامون بگیره
امیدوارم که یه خورده من و شما به فرهنگ و هنر و هنرمندا و تاریخمون بیشتر اهمیت بدیم و بشناسیم و البته بفهمیمشون
امیدوارم که یه خورده کمتر دروغ بگیم، آرومتر برونیم و بیشتر ورزش کنیم
امیدوارم که یه جای کوچکی هم لا به لای همه ی شلوغی هامون، به کتاب بدیم...
سال نو مبارک
با مهر و احترام
تق!تتق!!تق!!!.....ایران...تق!....ایرانی...تق!...کورش...تق!!...داریوش...تق!...زرتشت...تق!
میهن...تق!...سنت...تق!...زیبایی...تق!...جوونی....تق!...انرژی...تق!چهارشنبه...تق!...
سور...تق!..چهارشنبه سوری....تق!...من! تو!.....تق!....بیراهه...تق!...تحریف....تق!....سیاست...تق!...دولت....تق!....استعمار...تق!...
تاسف...تق!....افسوس............ .
دیروز بود...
دیروز کنکور دکترا بود...خیلی متاسف شدم برای خودم و این چند سالی که درس خوندم! ازمون نبود! شوخی بود... شوخیه خیلی مسخره و مضحکی بود!
دروس تخصصی، زبان، ریاضی!! - برای دکترای سلولی و مولکولی- و البته استعداد تحصیلی!!!
نمی دونم، ولی به نظر شما یه خورده برای سنجش استعداد توی این مقطع و سن، دیر نیست؟ یعنی مثلا کسی که حداقل 18 سال وقت گذاشته و کلی سرمایه هزینه کرده و زحمت کشیده و اینا! تازه باید بیان و ببینند که اصلا استعداد داره یا نه! بعد اگه نداشت؟چی می شه؟ نتیجه اش این میشه که همه ی این سال ها دولت و ملت و مملکت و البته خوده شخص سره کار بودند! یعنی لیسانس و فوق لیسانس همش کشک! جالبه نه؟
از اون جالب تر اینه که سوال های (تخصصی) استعداد یابی رشته های (تخصصی)، کاملا مشابه بودند...مثلا اونی که متخصص فیزیولوژیه و اونی که گرافیک خونده و اونی که بوکس! خونده، دیدگاه و هوش و منطق مشترکی باید راجع به انواع سوالات ریاضی و تحلیلی و هوش داشته باشند!تا باهوش و با استعداد فرض بشن! اینم جالبه نه؟
ریاضی! اره... به همین سادگی، به همین خوشمزگی!!...توی کنکوه دکترای رشته ی تجربی، اونم علم محض و علوم پایه، تعداد سوالات ریاضی و زیست برابر بودند! اینم خیلی جالبه!! یعنی ماها که حدود 120 واحد سلولی و مولکولی و ژنتیک و بیوشیمی و بیوفیزیک و میکروبیولوژی و نانو تکنولوژی و نانو بیوتکنولوژی و بیونانو تکنولوژی!! پاس کردیم،و تخصص و علاقه مون هم اینان! باید بعد از 7-8 سال دوباره بریم سراغه اون 7-8 واحدی که ریاضی پاس کردیم! اینو دیگه کجای دلم جا بدم!!؟
برای گرایش من، از کله سوالاته کنکوره دیروز ، فقط 7 تا ! سوال اومده بود، که من 6تاشو زدم!...کله کنکور هم بیش از 15 دقیقه به طول نیانجامید!!
عوضش بعدش با اقایون و خانم های متخصص و دکتر بعد از این! رفتیم عشق و حال و کلی هم خوش گذشت و گفتیم و خندیدیم و تست زدیم! جای همگی، علل خصوص!!! وزیره محترمه وزارته محترمه علومه دولت محترم، خالی
باقی،بقا
نوشته شده توسط دکتر احمد!
اینجا تهران است
ساعتی پس از فاجعه